روانشناسی

روانشناسی

وبلاگ روانشناسی عمومی
روانشناسی

روانشناسی

وبلاگ روانشناسی عمومی

اختلال اضطراب اجتماعی

اضطراب اجتماعی یا هراس اجتماعی نوعی اضطراب است که با ترس و اضطراب شدید در موقعیتهای اجتماعی شناخته می‌شود و حداقل بخشی از فعالیتهای روزمره شخص را مختل می‌کند. اضطراب اجتماعی یک مفهوم ترکیبی است که از دو جزء  اضطراب  و اجتماعی ترکیب شده است.

- واژه اضطراب به حالت روانی و عاطفی اشاره دارد، که ممکن است از یک احساس ناراحتی کوچک به ترس یا وحشت حاد ادامه یابد. فرد مضطرب در معرض هراس دایمی قرار دارد، که مبادا ارزش های اساسی زندگی‌اش از دست دهد. اضطراب عموماً واکنشی است که در شرایط ترس آور رخ می‌دهد و با افکار منفی و هراس آور تشدید می‌شود.
- واژه اجتماعی به درمیان جمع بودن اشاره دارد. وضعیت‌هایی مانند صحبت در جمع رفتن به جلسه امتحان و رستوران، نوشتن در مقابل دیگران حضور در جلسات عمومی، حضور در اماکن عمومی و صحبت با تلفن نمونه‌ای از قرار گرفتن در وضعیت‌های گوناگون اجتماعی است.
 

اضطراب اجتماعی نتیجه ای است از نوعی ارزیابی شخصی از موقعیت‌های مختلف اجتماعی . فردی که دچار اضطراب اجتماعی است هیچ گونه تمایلی به آغاز ارتباط با دیگران ندارد و با احساسی از ترس و مقاومت غیر معقول، از هر موقعیتی که ممکن است، در معرض داوری دیگران قرار گیرد، اجتناب می‌ورزد. برداشت یا تصور شخص از این که احتمال دارد شخصیت او مورد سنجش و ارزیابی قرار گیرد، می‌تواند واقعی یا خیالی باشد، در واقع شخصی که به شدت دچار اضطراب اجتماعی است، تصور می‌کند در هر موقعیت یا شرایط اجتماعی، فرد با افرادی به محض مواجه شدن با او  رفتار و شخصیتش را مورد نقادی و ارزیابی قرار خواهد داد و یا ممکن است و طوری رفتار کند که مورد تحقیر دیگران واقع شود و در فشار و درد سر قرار گیرد، هنگامی که چنین اضطرابی بر فرد مستولی شود اعتماد به نفس وی کاهش می‌یابد، قدرت نگرش واقع بینانه و برقراری ارتباط متقابل با دیگران به حداقل می‌رسد و احساس تنش یا ناتوانی در تنش زدایی، افسردگی، ناآرامی و بیقراری، گریز از ارتباطات معمول اجتماعی و دل مشغولی‌های مفرط، شخصیت فرد را فرا می‌گیرد. تنها با درمان است که می‌توان ترس حضور در اجتماع را از بین برد و یا کاهش داد. اختلال اضطراب اجتماعی[3] با ترس ناتوان کننده پایدار و نامعقول از یک یا چند موقعیت اجتماعی یا عملکردی مشخص می شود که فرد در موقعیتهای اجتماعی می ترسد که با بررسی و ارزیابی بالقوه منفی دیگران روبرو شود و ممکن است بصورت خجالت آور یا تحقیر آمیز رفتار کند. همچنین افراد مبتلا به اضطراب اجتماعی به سبب ترس های خود از این موقعیت ها اجتناب کرده یا با ناراحتی زیادی آن را تحمل می کنند (باچر و دیگران،1387). روند اضطراب اجتماعی معمولا مزمن و پیوسته است و در مقایسه با اختلال های اضطرابی[4] دیگر، با دوران کودکی بیشتر در ارتباط است.

اختلال اضطراب اجتماعی چهارمین اختلال روان‌پزشکی رایج است که بر اساس ترس گسترده از اجتماع یا موقعیت‌های کارآمدی مشخص می‌شود. معمولاً، در نوجوانی، هنگامی‌که تعاملات اجتماعی اهمیت بیشتری می‌یابد، شروع می‌شود اما این مسئله در کودکان هم دیده می‌شود. کودکان و نوجوانان مبتلا به اضطراب اجتماعی، درخطر آسیب‌های تحصیلی و استعمال مواد مخدر هستند (بیدل، ترنر یانگ، آمرمن، سالی و کراسبی،2007 به نقل از محمد خانی، 1393 ). نوجوانان مبتلا به اضطراب اجتماعی علاوه بر اضطراب شدیدشان در موقعیت‌هایی که اغلب مردم هم در آن موقعیت‌ها مضطرب می‌شوند (مانند صحبت کردن در حضور دیگران)، ممکن است در پیش‌ پا افتاده‌ترین فعالیت‌ها نیز مضطرب شوند، از قبیل ارائه ی مقاله در مقابل کلاس، بستن دکمه‌های کت در حضور دیگران یا سفارش غذا در رستوران. اگر آن‌ها در حضور جمع صحبت کنند، می‌ترسند در میان صحبت‌هایشان تپق بزنند؛ آن‌ها فکر می‌کنند چنانچه سؤالی را مطرح کنند، ممکن است احمق به نظر برسند؛ می‌ترسند اگر در حضور جمع غذا بخورند، غذا را روی زمین بریزند؛ یا اگر وارد اتاقی شوند، ممکن است پایشان به‌جایی گیر کند و روی زمین بیفتند و دست‌وپا چلفتی به نظر آیند. یک دختر نوجوان به‌قدری از غذا خوردن در حضور دیگران ترس داشت که در سال اول دبیرستان در رختکن حمام نهار می‌خورد. جای تعجب نیست که این کودکان در حضور مراجع قدرت یا همسالانی که وضعیت اجتماعی بالایی دارند، مضطرب شوند (آلبانو، به نقل از محمد خانی، 1393 ).
اضطراب مربوط به اضطراب اجتماعی به‌قدری شدید است که موجب بروز حالت‌هایی نظیر سرخ شدن چهره، لکنت زبان، تعریق، دل‌درد، افزایش ضربان قلب، لرزش یا حمله‌ی وحشت‌زدگی کامل می‌شود. نوجوانان مبتلا به اضطراب اجتماعی همواره عقیده دارند که واکنش‌های جسمانی مشهودشان موجب می‌شود تا احساس بی‌لیاقتی نهفته‌ی آن‌ها، در معرض دید دیگران قرار گیرد و باعث تحقیرشان شود. حتی این دیدگاه که سایرین از ناآرامی آن‌ها کاملاً آگاه هستند، موجب اضطراب بیشتر در این کودکان می‌شود. کودکان مبتلا به اضطراب اجتماعی در یک دور باطل، منتظر بروز مشکل ناراحتی با عملکرد ضعیف خود هستند، انتظاری که با نزدیک شدن به موقعیت ترسناک اضطراب بیشتری در آن‌ها ابر می‌انگیزد و این تنها به افزایش دل‌شوره و تشدید بیشتر نشانه‌های جسمانی آن‌ها در موقعیت‌های اجتماعی از قبیل تماس تلفنی با یک همکلاسی برای تکمیل تکلیف‌های ناقص، درخواست از معلم برای توضیح مطالب درسی، جواب دادن به تلفن یا قرار ملاقات، اجتناب می‌ورزند.

تحقیقات اپیدمولوژیکی نشان می‌دهد که به طور کلی اختلالات اضطرابی دارای بالاترین میزانی شیوع در میان اختلالات روانی با نرخ 1/18% در 12 ماه و نرخ طول عمر 8/28% است. علاوه بر این شیوع بالا و هزینه‌های بالای اختلالات اضطرابی، تأثیر منفی قابل‌توجهی بر کیفیت زندگی می‌گذارد. شیوع مادام‌العمر اختلال اضطراب اجتماعی در مطالعات مختلف از 3 تا 13 درصد گزارش شده است. شیوع شش ماهه اضطراب اجتماعی حدود دو تا سه درصد است (کسلر و همکاران،2005). نلسون و ایزرائیل (2000؛ نقل از فورمارک، 2002) یک درصد کودکان و نوجوانان را مبتلا به هراس اجتماعی برآورد کرده‌اند. هایوارد (2000؛ نقل از فورمارک، 2002)  میزان شیوع هراس اجتماعی در نوجوانان دبیرستانی را 5 تا 10 درصد گزارش می‌کند. در پژوهش آلبانو (2003 به نقل از محمد خانی، 1393 )، میزان شیوع آن در بین نوجوانان از 5 تا 16 درصد در جمعیت عمومی گزارش شده است.
همچنین گزارش شده است که از میان کودکانی که به دلیل اختلال‌های اضطرابی برای درمان ارجاع می‌شوند بیش از 20 درصد بر اساس تشخیص اولیه اضطراب اجتماعی دارند و در کودکانی که به دلیل سایر اختلالات اضطرابی ارجاع می‌شوند، اضطراب اجتماعی متداول‌ترین تشخیص ثانویه است .این تغییرپذیری در شیوع اختلال اضطراب اجتماعی احتمالاً به نقش متغیرهای اجتماعی، محیطی و فرهنگی در این اختلال بستگی دارد( محمدخانی و مقصودی، 1393).

فورمارک (2002) معتقد است عوامل چندگانه‌ای در شیوع این اختلال نقش دارند: الف) ملاک‌های تشخیصی مختلف که در ویراست‌های مختلف DSM و یا در نظام‌های مختلف طبقه‌بندی به‌کار رفته‌اند و ب) مشکل در تعریف عملیاتی ملاک آسیب توسط محققان. بررسی‌های همه گیرشناختی نشان داده که زن‌ها بیشتر از مردها به اضطراب اجتماعی مبتلایند اما در نمونه‌های بالینی اغلب عکس آن صادق است. دلیل این تفاوت در مشاهدات معلوم نیست (همان، 1393).

مطالعات نشان داده است که اختلال اضطراب اجتماعی در سنین نوجوانی، سفیدپوست‌ها، افراد متاهل و افراد دارای تحصیلات بالا بیشتر است. همچنین گزارش شده است که بیشتر افراد دارای اضطراب اجتماعی، مجرد یا مطلقه بوده و از سطح اقتصادی و تحصیلات بالاتری برخوردارند (بیدل و همکاران،2007).

بیشترین سن شیوع اختلال اضطراب اجتماعی سال‌های نوجوانی است، منتها شروع در سنین پایین‌تر (حتی پنج‌سالگی) و بالاتر (حتی سی‌وپنج‌سالگی) نیز شایع است. معمولاً زیرگونه فراگیر، شروع زودتری دارد. شروع در بزرگ‌سالی نادر است و عمدتاً ثانوی به اختلال‌هایی مثل اختلال پانیک یا اختلال افسردگی است و به طور قابل‌ملاحظه­ای در شکل‌گیری طبیعی مهارت‌های سازگاری مداخله کرده و منجر به اختلال در مکانیسم‌های مقابله‌ای می‌شود. در افراد زیر 18 سال نشانه‌ها باید به مدت حداقل 6 ماه  دوام داشته باشند (انجمن روان‌پزشکی آمریکا،2000 به نقل از محمد خانی، 1393 ). میزان شیوع اختلال اضطراب اجتماعی در ایران هم در بین افراد 24-18 ساله در حدود یک درصد (6/0 در مردان و 5/1% در زنان) و برای سنین 40-25 ساله، در حدود 9/0 درصد (3/0% در مردان و 4/1% در زنان) گزارش شده است و در کل، میزان شیوع این اختلال در مردان 4/0 درصد و در زنان 3/1 درصد برآورد شده است (لیهی و هالند،1391 به نقل از محمد خانی، 1393 ).

یکی از عوامل شکل گیری شخصیت در بزرگسالی کیفیت دلبستگی در زمان کودکی فرد میباشد. بالبی به وجود شباهت هایی بین رفتار بچه انسان و بچه حیوانات هنگامی که از مادرانشان  جدا می شوند پی برد، هنگامی که رفتارشناسان میمون ها را از مادرشان جدا میکردند رفتارهای ضد اجتماعی بیشتری از خود  نشان میدادند و پایه های نظریه دلبستگی شکل گرفت . آزمونهای تجربی این نظریه توسط اینزورث ، بلهار، واترز، و وال (1978) با ابداع پروسه آزمایشگاهی موقعیت نا آشنا براساس تجارب مادر – کودک و کیفیت مراقبت دهی موجب شناسائی 3سبک دلبستگی در کودکان شد. سبک اول " دلبستگی ایمن" کودکانی هستند که از مراقبشان بعنوان پایه ایی ایمن جهت تنظیم  اضطراب و آشفتگی وقتی با محرک استرس زا مواجه میگردند ، استفاده می کنند .
دومین سبک " دلبستگی اجتنابی " به کودکانی اشاره میکند که نمیتوانند از مراقبشان بعنوان منبع راحتی و تنظیم عواطف منفی استفاده کنند. این کودکان تمایل به اجتناب یا نادیده گرفتن مراقبشان دارند . سومین سبک " دلبستگی دوسوگرا" شامل کودکانی میگردد که اعمال دوسویه و بی ثبات در مواقع آشفتگی در برخورد با مراقبشان انجام میدهند .

بیش از حد به مراقبشان می چسبند، همچنین عصبانیت و رفتارهای طرد شدگی نشان میدهند. براساس نظریه ی وابستگی نوزادان با وابستگی دوسوگرا مستعد توسعه ی سطوح مزمن اضطراب در زندگی آینده ی خود هستند. با توجه به این که وابستگی دوسوگرا با الگوهای واکنش نامنظم و غیرقابل پیش بینی پرستاران در ارتباط است، این باور وجود دارد که نوزادان با وابستگی دوسوگرا همواره باید با ترس از تنها ماندن و آسیب پذیر بودن زندگی کنند. تصور می شود که این ترس از جدایی و یا رها شدن منجر به یک استراتژی مقابله ای متمرکز بر هوشیاری مزمن می شود که ممکن است در طول دوران کودکی و بزرگسالی ادامه داشته و منجر به توسعه‌ی اختلالات اضطراب شود (باولبی، 1973؛ کاسیدی و برلین، 1994؛ وینفیلد، استروفه، ایگلند و کارلسون، 1999).  بنابراین مهمترین عاملی که تعیین کننده شخصیت فرد در بزرگسالی است رابطه او با مراقب یا مادرش است وجود یا عدم وجود این رابطه و همچنین چگونگی و کیفیت این رابطه بین نوزاد و مراقب او مورد توجه بسیاری از روانکاوان و روانشناسانی نظیر فروید ، ملانی کلاین ، سالیوان ، اریکسون و بالبی قرار گرفته است که دراین بین بالبی بطور منظم و منسجم به مطالعه و بررسی این رابطه تحت عنوان دلبستگی پرداخته است پیدایش دلبستگی و رشد آن را میتوان از دیدگاههای روان تحلیل گری ، کردارشناسی و رفتار گرایی بررسی نمود .

همه این نظریه های تحولی به گونه ای به رابطه اولیه کودک – مادر و تاثیر سازنده یا مخرب آن بر هیجانات ، عواطف و رفتار و در مجموع شخصیت کودکی و بزرگسالی افراد تاکید داشته اند .

رابطه مادر- کودک مهم ترین اصلی است که درشخصیت انسان مورد تاکید اکثر روانشناسان قرار گرفته است . بطور کلی دلبستگی را میتوان جو هیجانی حاکم بر روابط کودک با مراقبش تعریف کرد . این کودک مراقب خود را که معمولاً مادر اوست می جوید و به او می چسبد موید وجود دلبستگی میان آن هاست. نوزدان معمولاً تا پایان ماه اول عمر خود شروع به نشان دادن چنین رفتاری میکنند و این رفتار برای تسریع نزدیکی به فرد مطلوب طراحی شده است .
بالبی معتقد است که یک شخص برای رشد سالم نیاز به پیوندی عاطفی دارد . والدین حساس و احساس امنیت ، در کودک پایه ای برای سلامت روانی وی میباشند و رابطه ناایمن موجب بی اعتمادی ، مشکل درهماهنگی و حساس بودن و نارضایتی هیجانی در روابط عاشقانه میشود . روابط دلبستگی نقش بسیار مهمی در احساس امنیت ما دارند . دلبستگی مفهومی است که ریشه در کارهای کردارشناسان دارد و دارای بار مفهومی روال تحلیل گرانه نیز هست . بالبی تاکید می کند هیجان ها جز اساسی دلبستگی هستند و نیز کودکان با سبک دلبستگی ایمنی دارای تجارب سرشار از ایمنی و به دور از اضطراب مختل کننده هستند و درمقابل ، کودکان با سبک دلبستگی نا ایمن ( اجتنابی – دوسو گرا) دنیا را محیطی نا امن و استرس زا تصور کرده و توانایی موثر وسازنده با مشکلات و موقعیتهای تنش زا را ندارند .

کودکان با مادر سبک دلبستگی ایمن خواهان تعامل و همکاری و رفتار چسبندگی به مراقب خود بوده و در حضور او احساس راحتی می کنند . کودکان با سبک دلبستگی اجتنابی از این که به دو رابطه دوسویه با مراقب خویش بپردازند اجتناب کرده و رفتاری حاکی از عدم راحتی نشان می دهد که از یک طرف خواهان گرایش به مراقب و تعامل به او بوده و از سوی دیگر خواستار گریز یا اجتناب از او هستند. در واقع رشد سالم فرد در هر دوره، معلول عواملی است که یکی از مهمترین آنها ، ایمنی دلبستگی است . www.migna.ir به این ترتیب، دلبستگی ایمن، کودک را به داشتن یک شخصیت منعطف هدایت می کند. وقتی انسان به دیگران اعتماد داشته باشد و از پذیرفته شدن از طرف  آنان مطمئن باشد، به کاوش در محیط اشتیاق بیشتری نشان می دهد، عواطف  مثبت تری می یابد، از عزت نفس بالاتری بهرمند می شود، در حل مئله پافشاری می کند، ابتکار و پشتکار پیدا می کند و بعبارت دیگر از سازگاری اجتماعی و عاطفی بیشتری بهرمند  می شود.

همچنین ارتباطات والد- کودک به عنوان مدلی که ارتباطات اجتماعی را شکل می دهد در نظر گرفته می شود و کودکانی که بطور ضعیف دلبسته می شوند ممکن است در شروع و تداوم تعاملات اجتماعی  موفقیت  آمیز، مشکل داشته و دچار گوشه گیری اجتماعی و دوری از همسالان شوند. بنابراین دلبستگی ضعیف فرصتهایی را که کودکان در آن به تمرین مهارت های اجتماعی موثر می پردازند، محدود می کند و طبیعی است که این فرآیند در افزایش بازداری از اجتماع و ناآرامی در موقعیت های اجتماعی نقش ایفا می کند(Brumariu et al, 2009). در این زمینه می توان به نتایج پژوهش هایی مانند، اروزاکان(Erozkan,2009) اشاره کرد که وی دریافت ، سطح اضطراب اجتماعی افرادی که دلبستگی ایمن داشته اند، کمتر از افرادی است که دلبستگی ناایمن را تجربه کرده اند. همچنین نتایج تحقیقات بروماریو وکرنز(Brumariu et al, 2009) نیز حاکی از آن است که دلبستگی ایمن و دلبستگی دوسوگرا به مادر، به ترتیب با کاهش و افزایش اضطراب اجتماعی رابطه معناداری دارد و رابطه افراد دارای دلبستگی ایمن به مادر با همسالان از کیفیت بالاتری برخوردار است و شایستگی های اجتماعی بیشتری دارد.

بیش از صد مطالعه رابطه دلبستگی بزرگسالان و شدت افسردگی و اضطراب در بزرگسالان را مورد مطالعه قرار داده اند که دلبستگی ایمن که با روابط صمیمی بین افراد توام بوده است رابطه معنا دار منفی را با افسردگی و اضطراب نشان داده است ، ( میکولینسر و شیدر 2007)
در مورد دلبستگی اجتنابی هماهنگی بین یافته های پژوهشی تا این حد نبوده است ولی در حدود پنجاه درصد مطالعات نشان داده اند که افراد اجتنابی از افسردگی و اضطراب بیشتری نسبت به افراد ایمن رنج می برند بهرحال افرادی که در برنامه مصاحبه ای دلبستگی بزرگسالان با حالت دل مشغولی طبقه بندی شده بودند که نشان ٣ دهنده اضطراب این افراد در روابط نزدیک است و یا بزرگسالان که در گزارشهای شخصیتی جزو افراد با دلبستگی های ناایمن اضطرابی طبقه بندی شده بودند افسردگی و اضطراب بالایی داشتند( میکولینسر وشیدر2007)  .
ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ آﻧﭽﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺷﺪ، اﻧﺴﺎن اﺳﺎﺳﺎً ﻣﻮﺟﻮدی اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ و ﻧﯿﺎزﻣﻨﺪ ﺑﺮﻗﺮاری ارﺗﺒﺎط ﺑـﺎ  دﯾﮕﺮان اﺳﺖ و ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ ﻫﺎی روزﻣﺮه، ﺷﺎﻣﻞ ﺗﻤﺎس ﺑﺎ اﻓﺮاد دﯾﮕﺮ و در ﻣﻮﻗﻌﯿﺖﻫـﺎی  ﻣﺨﺘﻠـﻒ  اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ اﺳﺖ. ﺑﻨﺎﺑﺮاﯾﻦ، اﺿﻄﺮاب اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﻣﯽﺗﻮاﻧﺪ اﺧﺘﻼل آﺷﻔﺘﻪ ﮐﻨﻨﺪه و ﻣﺨﺮﺑﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ  ﺑﻪ ﻃﻮر ﻣﻌﻤﻮل ﺑﺎﻋﺚ ﻧﮕﺮاﻧﯽ زﯾﺎد در ﻓﺮد ﻣﯽ ﺷﻮد. ﺑﺎ ﺷﯿﻮع ﺑﺎﻻی اﯾﻦ اﺧﺘﻼل ﮐﻪ ﺣﺪود 13 درﺻﺪ در ﺟﺎﻣﻌﻪ اﺳﺖ و آن را در ﺟﺎﯾﮕﺎه ﺳﻮﻣﯿﻦ اﺧﺘﻼل روان ﭘﺰﺷﮑﯽ ﭘﺲ از اﻓﺴـﺮدﮔﯽ و واﺑﺴﺘﮕﯽ ﺑﻪ اﻟﮑﻞ ﻗﺮار داده اﺳﺖ، ﺷـﻨﺎﺧﺖ ﻋـﻮاﻣﻠﯽ ﮐﻪ در ﭘﯿـﺪاﯾﺶ و ﺗـﺪاوم اﺿـﻄﺮاب (میلانی و همگاران،1ض388) ، اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ دﺧﯿل هستند در جهت بهبود و پیشگیری از این اختلاب الزامی است.

بنابراین این پروپزال درصد بررسی ارتباط بین سبکهای دلبستگی و اضطراب اجتماعی و اینکه آیا اضطراب اجتماعی براساس سبکهای دلبستگی ایمن قابل پیش بینی است؟ آیا اضطراب اجتماعی براساس سبکهای دلبستگی اجتنابی قابل پیش بینی است؟ آیا اضطراب اجتماعی براساس سبکهای دلبستگی دوسوگرا قابل پیش بینی است؟ -

جلوه های رفتاری در اختلال اضطراب اجتماعی:

-رفتارهای ایمنی: راههایی هستند که به فرد کمک می کند موقعیت را راحت تر سپری کند و این رفتارها اتوماتیک هستند و به همین دلیل شناسایی آنها سخت است. این رفتارها عبارتند از نزدیک در نشستن, عینک و کلاه گذاشتن معمولا این افراد لباسهای رنگی نمی پوشند و در موقعیت های جدید راههای خروجی را بررسی می کنند.

- رفتارهای اجتنابی: رفتارهایی هستند که وقتی فرد در موقعیت مرتبط با رفتار قرار میگیرد یا از موقعیت اجتناب می کند یا از انجام رفتار مورد نظر.برای مثال: در کلاس درس سوال نمی پرسند, غذاها یا شیرینی هایی که خوردن آنها سخت است نمی خورند, به تنهایی خرید نمی روند, جواب سوالی را می دانند اما نمی گویند. این افراد فاقد مهارتهای اجتماعی لازم هستند ممولا یا پدر و مادری داشتند که فاقد مهارتهای اجتماعی لازم بودند یا آنقدر بیش از حد حمایت کننده بودند که کودک مهارتها را یاد نگرفته است. این افراد به خاطر اضطراب آنقدر از موقعیت ها اجتناب می کنند که مهارتها را یاد نمی گیرند. به همین دلیل آموزش مهارتهای اجتماعی در درمان این افراد نقش مهمی دارد.

-رفتارهای ناسالم: از آنجایی که این افراد بیشتر اوقات تنها هستند و روابط صمیمی و دوستان کمی دارند ممکن است به بعضی از رفتارهای ناسالم مثل مصرف مواد، مصرف الکل و روابط مجازی روی آورند و وجه مشترک این رفتارهای ناسالم این است که کسی آنها را نمی بیند و مورد مشاهده قرار نمی گیرند. در واقع این افراد نگران ارزیابی منفی دیگران هستند(آقا محمدیان و حسینی،32:1384).

 

 انواع تفکرهای غیر مفید بیماران اضطراب اجتماعی :

- خواندن افکار دیگران:  فرض میکنید شما میدانید دیگران چه فکری میکنند و آنها همان دید منفی که شما در ذهنتان دارید به شما دارند.

- پیش بینی آینده : درحالی که شما هیج نمیدانید در آینده چه رخ خواهد داد پیش بینی شما این است که اتفاقات آینده به بدترین نحو پیش خواهد رفت.

- بزرگ بینی اتفاقات : اتفاقات بد را خیلی بزرگتر از آنچه که هست میپندارند. به طور مثال اگر جلوی مردم استرس داشته باشند در حالی که افراد دیگر تنها تصورشان این است که او استرس گرفته ولی خود بیمار این دید را دارد که دیگران فکر میکنند او دست پا چلفتی و بی کفایت و ترحم بر انگیز است.

- توجه بیش اندازه به رفتار دیگران : بیماران فکر میکنند که دیگران رفتار آنها را زیر نظر دارند و با خود فکر میکنند این مردم در جستجوی چه چیزی در من هستند

نظریه های دلبستگی:

1- نظریه دلبستگی جان باولبی:

دلبستگی یک رابطه هیجانی خاص است که مستلزم تبادل لذت، مراقبت و آسایش می‌باشد. ریشه پژوهش‌ها در زمینه دلبستگی به نظریه فروید درباره عشق باز می‌گردد امّا غالباً از پژوهشگر دیگری به نام پدر نظریه دلبستگی نام برده می‌شود. جان باولبی پژوهش‌های گسترده‌ای درباره مفهوم دلبستگی به عمل آورد.
او دلبستگی را چنین توصیف کرده است: «ارتباط و پیوند روانی پایدار بین دو انسان» (Golenberg,2003:384). باولبی با این دیدگاه روانکاوانه موافق بود که تجربیات اولیه کودکی، تأثیر مهمی بر رشد و رفتارهای بعدی در زندگی دارد. به عقیده او، سبک‌های دلبستگی اولیه ما در دوران کودکی و از طریق رابطه کودک / پرستار شکل می‌گیرد.

بالبی، مادر و نوزاد را به عنوان دو عنصر شرکت کننده در یک نظام تعاملی خودگردانی و دوطرفه درنظر گرفت. به نظر او نظام دلبستگی دستگاهی تنظیم کننده است که در آن کودک با نظام مراقبت کننده کامل در والد تعامل برقرار می‌کند.میگنا دات آی آر.دلبستگی بین مادر و کودک با رابطه والد- کودک به عنوان یک کل تفاوت دارد. زیرا در رابطه کلی والد- کودک «دلبستگی» به عنوان یک قسمت از نظام پیچیده‌ای که موارد دیگری مثل آموزش و بازی را نیز شامل می‌شود درنظر گرفته می‌شود.

نظریه دلبستگی ترکیبی از کردارشناسی، روانشناسی رشد، نظریه سیستم‌ها و روانکاوی است و بر تاثیرات زیر بنایی اولیه بر رشد هیجانی کودک تاکید دارد و تلاش می‌کند تا رشد و تغییرات را در دلبستگی‌های هیجانی قوی بین افراد در دوران زندگی‌شان تبیین نماید.

باولبی همچنین عقیده داشت که دلبستگی دارای مولفه‌ای تکامل یابنده است و به بقای انسان کمک می‌کند. «گرایش به ایجاد پیوندهای عاطفی قوی به افراد بخصوص، یک مؤلفه اصلی طبیعت انسان است.» (Cassidy,1988;101).

باولبی عقیده داشت که دلبستگی دارای چهار ویژگی مختلف است:

•  حفظ نزدیکی- تمایل به نزدیک بودن به کسانی که به آن‌ها دلبستگی داریم.

• پناهگاه امن- بازگشت نزد فردی که به آن دلبستگی داریم به هنگام مواجه شدن با خطر یا تهدید.

• پایه مطمئن- فردی که به آن دلبستگی وجود دارد، پایه مطمئن و قابل اتکایی برای کودک به وجود می‌آورد تا به کشف محیط و جهان پیرامونش بپردازد.

• اندوه جدایی- اضطراب ناشی از عدم حضور فردی که به آن دلبستگی وجود دارد.


            

در خلال دهه 1970، مری آینزوُرث کارهای قبلی باولبی را توسعه بخشید. او مطالعه خود را «وضعیت عجیب» نامید. در این مطالعه، کودکان بین 12 تا 18 ماهه زیر نظر قرار گرفتند و واکنش آن‌ها به وضعیتی که مدّت کوتاهی تنها مانده و سپس به آغوش مادرشان بازمی‌گشتند، مورد بررسی قرار گرفت (Feeny,1999:170).

بر پایه این مطالعات، آینزوُرث چنین نتیجه‌گیری کرد که سه سبک عمده دلبستگی وجود دارد: دلبستگی مطمئن، دلبستگی دوسوگرا-نامطمئن و دلبستگی اجتنابی-نامطمئن. بعداً در سال 1986 دو پژوهشگر دیگر به نام‌های مِین و سولومن، سبک چهارمی را نیز به نام دلبستگی سازمان نیافته-نامطمئن به سه سبک قبلی افزودند.

پژوهش‌های متعدد بعدی، نتیجه‌گیری‌های آینزوُرث را تأیید کرده و مشخص نموده‌اند که سبک‌های دلبستگی اولیه بر روی رفتارهای بعدی در زندگی تأثیر گذارند.

- دلبستگی ایمن:

کودکانی که دلبستگی ایمن دارند، به هنگام جدا شدن از پرستار یا مراقب، چندان احساس ناراحتی نمی‌کنند. این کودکان به هنگام ترس، برای کسب آرامش و آسایش به والدین یا پرستار روی می‌آورند. این کودکان هرگونه تماسی که از سوی والد برقرار شود را با آغوش باز می‌پذیرند و با رفتار مثبت به آن واکنش نشان می‌دهند. این کودکان با وجودی که از غیبت والدین خیلی احساس ناراحتی نمی‌کنند اما آن‌ها را به وضوح بر بیگانگان ترجیح می‌دهند.

والدین این کودکان معمولاً تمایل بیشتری برای بازی با کودکانشان دارند. به علاوه، این والدین به سرعت به نیازهای کودکانشان واکنش نشان می‌دهند و به طور کلّی نسبت به والدین کودکانی که دلبستگی نامطمئن دارند، به فرزندانشان پاسخگوترند.

در بزرگسالان، کسانی که دلبستگی ایمن دارند معمولاً به دنبال روابط قابل اعتمادتر و پایدارتری هستند. سایر ویژگی‌های کلیدی دلبستگی مطمئن در بزرگسالان شامل خودباوری زیاد، لذت بردن از روابط صمیمانه، جستجوی حمایت اجتماعی و توانایی در به اشتراک گذاشتن احساسات با دیگران است.

پژوهشگران در یک مطالعه دریافتند که زنانی که دارای سبک دلبستگی ایمن هستند، احساسات مثبت‌تری درباره روابط عاطفی و عاشقانه خود دارند. (Robtn et al, 1998:27)

 

به عنوان بزرگسال

به عنوان کودک

1- پایدار بودن روابط پایدار و قابل اعتماد

1-   قابلیت جدا شدن از والد

2- خود باوری

2- کسب   آرامش از والدین به هنگام ترس

3- سهولت در به اشتراک گذاشتن احساسات با دوستان

3-   هیجانات مثبت به هنگام بازگشت والدین

4- جستجوی حمایت اجتماعی

4- ترجیح   دادن والدین بر بیگانگان

دلبستگی دوسوگرا:

کودکانی با دلبستگی دوسوگرا به شدّت نسبت به بیگانگان مشکوک هستند. این کودکان به هنگام جدا شدن از والد یا پرستار، ناراحتی زیادی نشان می‌دهند امّا با بازگشت آن‌ها نیز به نظر نمی‌رسد که آرامش یافته‌اند. در بعضی موارد، کودک ممکن است والدین را طرد کند و به سراغ آن‌ها نرود و یا به طور آشکار به آن‌ها پرخاش کند.

بر طبق مطالعات و پژوهش‌های کاسیدی و برلین (1994)، دلبستگی دوسوگرا نسبتاً غیر متداول است و تنها در 7 تا 15 درصد کودکان وجود دارد.کاسیدی و برلین در مورد مطالبی که درباره دلبستگی دوسوگرا نوشته شده است نیز دریافتند که پژوهش‌های مشاهده‌ای همگی دلبستگی دوسوگرا- نامطمئن را با در دسترس نبودن مادر به قدر کافی مرتبط دانسته‌اند. این کودکان به تدریج که بزرگتر شده‌اند، معلمانشان آن‌ها را وابسته و متکی به دیگران توصیف کرده‌اند.

در بزرگسالان، کسانی که دلبستگی دوسوگرا دارند غالباً تمایلی به نزدیک شدن با دیگران ندارند و نگرانند که طرف مقابلشان متقابلاً به احساسات آن‌ها پاسخ ندهد. این امر به قطع متوالی رابطه، غالباً به دلیل احساس سرد شدن رابطه و دوری، می‌انجامد. این افراد پس از خاتمه یافتن یک رابطه، بسیار احساس آشفتگی و پریشانی می‌کنند. کاسیدی و برلین آلگوی آسیب‌شناسانه دیگری را نیز در بزرگسالانی که سبک دلبستگی دوسوگرا دارند توصیف کرده‌اند، بدین ترتیب که این افرادبه عنوان منبع امنیت به کودکان کم سن و سال وابستگی پیدا می‌کنند (1994).

 

به عنوان بزرگسال

به عنوان کودک

1- بی میلی نسبت به نزدیکی با دیگران

1- نگران   از غریبه‌ها

2- نگرانی از این که طرف مقابل واقعاً آن‌ها را دوست نداشته باشد

2-   اندوهگین شدن به هنگام ترک والدین

3- پریشانی و آشفتگی به هنگام خاتمه یافتن یک رابطه

3-   ظاهراً با بازگشت والدین به آرامش دست نمی‌یابند

 

دلبستگی اجتنابی:

کودکانی که سبک دلبستگی اجتنابی دارند از والدین و پرستاران دوری می‌کنند. این اجتناب غالباً پس از یک دوره غیبت ابراز می‌شود. این کودکان ممکن است توجه والدین را رد نکنند امّا نه در جستجوی جلب توجه آن‌ها بر می‌آیند و نه کسب آرامش و آسایش از ارتباط با آن‌ها می‌کنند. این کودکان بین والدین خود و یک فرد کاملاً غریبه ترجیحی قایل نمی‌شوند.

در بزرگسالان، کسانی که دلبستگی اجتنابی دارند، در برقراری روابط نزدیک و صمیمانه مشکل دارند. این افراد سرمایه‌گذاری عاطفی چندانی در برقراری روابط با دیگران نمی‌کنند و در صورت خاتمه یافتن یک رابطه نیز زیاد ناراحت نمی‌شوند. آن‌ها معمولاً با بهانه‌هایی (مثل درگیری‌های کاری) از برقراری روابط نزدیک اجتناب می‌کنند. پژوهش‌ها همچنین نشان داده‌اند که بزرگسالانی با سبک دلبستگی اجتنابی، بیشتر پذیرای روابط جنسی اتفاقی و تصادفی هستند (Feeny et al,1990:290). دیگر ویژگی‌های متداول این افراد عبارت است از ناکامی در پشتیبانی از دوستان و نزدیکان در خلال لحظات پر استرس و نیز ناتوانی در به اشتراک گذاشتن احساسات، افکار و هیجانات با دیگران.

به عنوان بزرگسال

به عنوان کودک

1- مشکل در برقراری روابط صمیمانه و نزدیک

1-   احتمال دوری گزیدن از والدین

2- کم علاقگی به روابط اجتماعی و عاشقانه

2- در جستجوی   ارتباط با والدین و کسب آرامش از آن‌ها نیستند

3- ناتوانی یا عدم تمایل در به اشتراک گذاشتن افکار و احساسات با   دیگران

3- ترجیح   ندادن یا ترجیح دادن کم بین والدین و بیگانگان

- دلبستگی سازمان نیافته:

کودکانی که سبک دلبستگی سازمان نیافته- غیرمطمئن دارند، نشانه‌هایی از کمبود رفتارهای واضح و روشن دلبستگی از خود بروز می‌دهند. کنش و واکنش آن‌ها نسبت به پرستاران غالباً رفتاری ترکیبی، شامل اجتناب و مقاومت است. این کودکان گیج به نظر می‌رسند و گاهی اوقات در حضور پرستار سردرگم یا نگران هستند.

مِین و سولومن (1986) اظهار کرده‌اند که رفتار ناسازگار از جانب والدین می‌تواند عامل پدید آمدن این سبک دلبستگی باشد. مِین و هس (1990) در پژوهش‌های بعدی به این نتیجه رسیدند که والدینی که هم به صورت عامل ترس و هم عامل اطمینان برای کودکانشان جلوه‌گر می‌شوند، در پیدایش این سبک دلبستگی در کودکان نقش دارند. زیرا کودک از کنار والدین بودن هم احساس ترس و هم احساس آسایش می‌کند و این امر به سردرگمی او می‌انجامد.

در 6 سالگی

در یک سالگی

1- نقش والدین را بازی کردن

1- نشان   دادن ترکیبی از رفتارهای اجتنابی و مقاومتی

2- برخی کودکان برای والدینشان مثل پرستار عمل می‌کنند

2- ممکن   است گیج، سردرگم یا نگران به نظر برسند

 2-    نظریه روان تحلیل گری:

به گفته فروید اگر کودک شیرخواری می‌توانست فکر خود را بیان کند، بی‌شک اعتراف می‌کرد که مکیدن پستان مادر مهم‌ترین چیز در زندگی است‌ (بشارت و حبیب نژاد،42:1388). از نظر روان تحلیل‌گری رابطه بین کودک و مادر ناشی از توان برآورده کردن نیازهای بیولوژیکی کودک از سوی مادر است.نیاز کودک به غذا و کاهش درد، نمایانگر «لذت جوی حسی است» فروید می گفت در دوران شیرخوارگی هر چیز که به غذا خوردن کودک مربوط باشد از مهم‌ترین سرچشمه‌های کسب رضایت برای او قلمداد می‌شود. هنگامی که از کودکان مراقبت یا غذایشان تامین می‌شود، توجهشان که از انرژی لیبید و نشات می‌گیرد، بر کسی که ا ین لذاید را فراهم می‌کند متمرکز می‌شود، فروید این فرایند را «نیرو گذاری روانی» نامید (ماسن،73:1380). از این دیدگاه نیروگذاری صورت گرفته توسط نوزاد موجب ایجاد رابطه عمیق و پایدار می‌شود که می‌تواند در شکل‌گیری شخصیت وی نقش داشته باشد و زندگی آینده وی را متأثر سازد.

این شکل‌گیری رابطه بین کودک و مراقب را می‌توان تحت عنوان روابط با دیگران یا به اصطلاح دقیق‌تر «روابط موضوعی» نیز توضیح داد. «موضوع» یکی از نیازهای غریزی است که به وسیله شخص دیگری می‌توان به آن نیاز دست یافت. همچنین اکثر روان تحلیل گران معتقدند که شروع این رابطه اساساً ماهیت رهایی دارد و روابط موضوعی در نخستین سال‌های زندگی فرد شکل می‌گیرد (یعقوبی نصر آبادی،60:1382). بر حسب نظریه روان تحلیل‌گری، اولین موضوع عشق هر فرد مادرش است. نوزاد نمی‌تواند خود را از دیگران تشخیص دهد، او هیچ تجسمی از مادرش به عنوان یک فرد ندارد. شناسایی مادر با یک فرایند تدریجی انجام می‌شود. تصور می‌شود نخستین تجسم‌های کودک راجع به اشیایی هستند که به او رضایت می‌دهند و در عین حال موقتاً از نظر او غایب هستند؛ از جمله پستا‌ن‌های مادر یا پستانک، شخص مادر یا قسمت‌هایی از بدن خود کودک. درک واقعی یک شخص هنوز برای او وجود ندارد بعد کودک یاد می‌گیرد که میان تاثرات خود فرق بگذارد؛ احتمالاً نخستین تمیز بین اشیاء «مورد اعتماد و اشیاء خارجی» است. اشیاء خارجی را چیز خطرناکی حس می‌کند؛ درحالی که از مراجع اعتماد، غذا انتظار دارد. او قسمت‌های مورد اعتماد مادرش را دوست دارد و تدریجاً آن را به صورت یک کل تشخیص می‌دهد، آن وقت وحدت دهانی با مادر برای او یک هدف نهایی می‌گردد .

از روانکاوان بعد از فروید می‌توان به ملانی کلاین، سالیوان واریکسون اشاره کرد که در این باره به نظریه‌پردازی پرداخته‌اند. ملانی کلاین هماهنگ با نظریه اساسی‌اش درباره طرز تشکیل «من» و رشد روانی- جنسی، معتقد است که کودک خیلی زود با دیگران رابطه برقرار می‌سازد. او می‌گوید یکی از برداشت‌های اساسی ما این فرضیه است که نخستین تجربه‌های کودک درباره تغذیه و حضور مادر، موجب ایجاد یک رابطه موضوعی بین او و مادرش می‌شود. این رابطه نخست با «موضوع جزئی» است؛ زیرا هم تمایلات دهان- لیبیدویی و هم دهانی- تخریبی؛ به خصوص متوجه پستان‌های مادرند (کوری و کوری،33:1382).

نظریه اریکسون این فرض پایه‌ای را حفظ کرده است که کنش‌های متقابل اولیه بین مادر و فرزند کیفیت خاصی دارد که برای رشد اولیه کودک لازم است؛ ولی این نظریه‌پرداز بر پیامدهای مراقبتی که با مهر و محبت و رفتاری آرام و اطمینان بخش همراه باشد تاکید بیشتری دارد تا بر عملکردهای بیولوژیکی مانند تغذیه کودک یا آداب توالت رفتن او؛ مثلاً اریک اریکسون متذکر شد که آنچه از لحاظ رشد در دوران شیرخوارگی مهم و حساس تلقی می‌شود این است که در کودکان نسبت به فردی دیگر نوعی احساس اطمینان ایجاد می‌شود. کودکانی که از لحاظ پرورش تجارب رضایت بخشی داشته‌اند، این اولین مرحله رشد را با موفقیت می‌گذرانند. اگر غیر از این باشد، به دیگران احساس عدم اطمینان خواهند کرد (ماسن،98:1380).

3-    نظریه رفتارگرایی:

اصطلاح «وابستگی» در اکثر موارد از سوی دیدگاه یادگیری به کار گرفته می‌شود. نظریه‌پردازان یادگیری نیز از روان تحلیل‌گری تبعیت نموده و بر این عقیده‌اند که نخستین رابطه شخص از وابستگی نوزاد به مادرش به وجود می‌آید.

طرفداران نظریه یادگیری وابستگی را شکلی از درماندگی می‌دانند، به عقیده آن‌ها کودک وابسته نه تنها درصدد جستجوی تماس با مادرش است؛ بلکه دائماً درصدد کسب تایید و پذیرش از جانب دیگران است و چنین ویژگی در بزرگسالی، بیمار گونه است (کوری و کوری،38:1382).

رفتارگرایان نیز فرض را براین گذاشته‌اند که گرسنگی، تشنگی و درد غرایزی اساسی هستند که کودکان را به عمل وا می‌دارند؛ ولی آن‌ها مفهوم لیبیدو را که قابلیت اندازه‌گیری نداشت نپذیرفتند و نیروگذاری روانی را که فروید مطرح کرده بود چون قابل مشاهده نبود قبول نکرده و به جای آن سائق‌های بیولوژیکی و سایر پاسخ‌های قابل اندازه‌گیری را مطرح نمودند.

از نظر رفتارگرایان آنچه نیازهای بیولوژیکی کودکی را ارضا می‌کند (یعنی سائق را کاهش می‌دهد) «تقویت کننده اولیه» نامیده می‌شود مثلاً غذا برای کودک گرسنه تقویت کننده اولیه محسوب می‌شود. افراد و اشیایی که به هنگام کاهش سائق حضور دارند از طریق تداعی با تقویت کننده اولیه «تقویت کننده ثانویه» نامیده می‌شود (ماسن و همکاران؛ ترجمه پاسایی، 1380). از این نظر مادر کودک به عنوان منشاء همیشگی تامین غذا و آسایش، تقویت کننده ثانویه محسوب می‌شود. بنابراین کودک نه فقط به هنگام گرسنگی و درد به دنبال او است؛ بلکه در مواقع بسیار دیگری نیز وابستگی عمومی خود را به او نشان می‌دهد. در همین راستا نظریه‌پردازان یادگیری اجتماعی فرض براین دارند که شدت وابستگی کودک به مادر بستگی دارد به این که مادر تا چه حد نیازهای کودک را تامین می‌کند؛ یعنی مادر تا چه اندازه وجودش با لذت و کاهش درد و ناراحتی همراه است (ماسن،99:1380).

4-    دیدگاه کردار شناسی:

کردار شناسان آن دسته از طبیعت گرایانی بودند که تاکید داشتند لازم است حیوانات در محیط طبیعی خود مورد مطالعه قرار گیرند و نباید محیط مطالعه را به آزمایشگاه محدود نمود. از جمله این افراد می‌توان به داروین، لورننس، تین برگن و بولبی اشاره کرد. در واقع این افراد می‌خواستند رفتار موجود زنده را در یک زمینه تکاملی بررسی نمایند. طبق نظر کردار شناسان هر یک از انواع حیوانات با مجموع‌ای از «الگوهای عاملی ثابت» به دنیا می‌آیند. الگوی عملی ثابت عبارت است از رفتاری کلیشه‌ای و متوالی که در صورت وجود محرکِ محیطی مناسب که به آن «رها کننده» می‌گویند بروز می‌کند. بعضی از الگوهای عملی ثابت فقط در فاصله زمانی محدودی در دوران رشد حیوان فرصت بروز دارد که به آن، دوره حساس یا بحرانی می‌گویند. محرک‌های رها کننده‌ای که قبل یا بعد از دوره بحرانی ظاهر می‌شوند، در رفتار حیوان تاثیر نگذاشته و یا تاثیر کمی می‌گذارند.

«نقش پذیری» الگوی عملی ثابتی است که کمی بعد از تولد در اردک، غاز و بعضی دیگر از انواع حیوانات دیده می‌شود. جوجه اردک تازه از تخم درآمده، فطرتاً آماده است که به دنبال هر شی درحال حرکتی که می‌بیند راه بیافند یا به او نزدیک شود (ماسن،111:1380).

این موضوع که نوزاد انسان به هنگام تولد آمادگی بروز رفتارهایی دارد که نه نتیجه رفتارهای قبلی است و نه براساس کاهش سائق، توجه «جان بولبی» را به خود جلب کرد، بولبی متذکر شد که از نوزاد انسان رفتارهایی سرمی‌زند که باعث می‌شود اطرافیان از او مراقبت کنند و در کنارش بمانند؛ این رفتارها شامل گریه کردن، خندیدن و سینه‌خیز رفتن به سمت کسی می‌شود. از نظر تکاملی این الگوها از لحاظ انطباق پذیری ارزش دارند، زیرا همین رفتارها باعث می‌شود که از کودکان مراقبت لازم به عمل آید تا زنده بمانند.

واژه دلبستگی را نخستین بار بولبی در مورد پیوند مادر- کودک به کار گرفت. بولبی مایل بود جهت پیوند مادر – کودک واژه‌ای به کار برد که با واژه وابستگی متفاوت باشد. از نظر بولبی دلبستگی کودک به مادر تنها جهت برآورده شدن نیازهای تغذیه‌ای نمی‌باشد.

روانشناسان نیز نخست این نظریه را پیش کشیدند که کودک به این دلیل به مادر دلبستگی پیدا نمی‌کند که مادر منبع تغذیه برای برآورده ساختن یکی از نیازهای کودک است؛ اما این نظریه پاسخ‌گوی برخی واقعیت‌ها نبود. برای مثال جوجه اردک‌ها و جوجه مرغ‌ها هر چند از بدو تولد غذایشان را خودشان تامین می‌کنند ولی در عین حال دنبال مادر راه می‌روند و وقت زیادی را با او صرف می‌کنند. آرامشی که آن‌ها از حضور مادر به دست می‌آورند نمی‌تواند از نقش مادر در غذا دادن به آن‌ها نشأت گرفته باشد. سلسله آزمایش‌های معروفی که با میمون‌ها صورت گرفته نشانگر آن است که در دلبستگی مادر- فرزند چیزی فراتر از نیاز به غذا در کار است. در واقع تاکیدی که روان تحلیل‌گران و رفتارگراها بر اهمیت فوق‌العاده مبنا بودن تغذیه به عنوان تعیین کننده رشد عاطفی و اجتماعی می‌کردند، از طریق پژوهش‌های بعدی تایید نشد که نمونه‌اش را می‌توان در کار «هارلو» مشاهده نمود.

بولبی و اینسورت همانند دیگر نظریه‌ىپردازان روان‌تحلیل‌گری معتقد بودند که تبیین رفتارهای بزرگسالی ریشه در دوران کودکی دارد؛ با این تفاوت که به نظر آن‌ها انگیزش انسان توسط «سیستم‌های رفتاری ذاتی» به جای سائق‌های زیستی مثل میل جنسی و گرسنگی راهنمایی می‌شود که سازش یافتگی و بقا در فرایند انتخاب طبیعی تسهیل می‌شود (زاب، 86:1382).

پیشینه پژوهش:

-  رحیمیان و همکاران در ایران و میکولینسر و شیور دریافتند که بین سبک دلبستگی ایمن با سلامت روان، رابطه ی مثبت معنی دار و بین سبک های دلبستگی اجتنابی و دوسوگرا با سلامت روان، رابطه ی منفی معنی داری وجود دارد. رحیمیان و همکاران دریافتند که میزان تنش شغلی در آزمودنی های دارای سبک دلبستگی ایمن کمتر از سبک های ناایمن است.

-  مطالعه ی بشارت و همکاران مشخص کرد واحدهای پژوهش با سبک دلبستگی ایمن نسبت به ناایمن و هم چنین آن هایی که دارای سبک دلبستگی اجتنابی بودند نسبت به سبک دوسوگرا، مشکلات بین شخصی کمتری داشتند که این نتایج همگی در راستای نتایج مطالعه ی حاضر می باشد.

- رابرتز و همکاران در توجیه این رابطه بر این عقیده اند که پیامد روان شناختی سبک های دلبستگی ناایمن در شرایط تنش زا، اضطراب و افسردگی است و پیامد روان شناختی سبک دلبستگی ایمن در چنین شرایطی، آرامش روانی است. نبود اعتماد به خود و دیگران از ویژگی های اصلی افراد ناایمن می باشد. نداشتن اعتماد به خود با تحلیل بنیادهای درون-روانی، توان رویارویی با موقعیت های تنش زا را کاهش میدهد و درماندگی روان شناختی را بر فرد ناایمن تحمیل می کند. این پریشانی و درماندگی بر حسب تجربه های نامطلوب به احساسات خودکوچک بینی و اضطراب شخص دامن می زند. دلبستگی ایمن یک منبع درونی است که سلامت روان¬شناختی را در طول دوره های تنش حفظ می کند، در حالی که نبود منبع ایمن، مشکلات عاطفی را در پی دارد .

- ﻧﺘﺎﻳﺞ ﭘـﮋوﻫﺶ آﻟـﻦ و ﻫﻤﻜـﺎران   ﻧــﺸﺎن  داد ﻛــﻪ ﺳــﺒﻚ دﻟﺒــﺴﺘﮕﻲ ﻧــﺎاﻳﻤﻦ در ﻛﻮدﻛــﺎن و ﻧﻮﺟﻮاﻧــﺎن ﺑــﺎ ﻋﻤﻠﻜﺮد روان ﺷــﻨﺎﺧﺘﻲ ﻧﺎﻛﺎرآﻣـﺪ آﻧﻬـﺎ ارﺗﺒﺎط دارد (Allen,1998). ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻧﻴﻜﻠﺴﻮن از ارﺗﺒﺎط  اﻟﮕﻮﻫﺎی رﻓﺘﺎری ﺳﺎزش ﻧﺎﻳﺎﻓﺘﻪ و ﻛـﻨﺶ وری رواﻧﻲ - اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ﺑﺎ ﺳﺒﻚ دﻟﺒﺴﺘﮕﻲ ﻧﺎاﻳﻤﻦ در دروران نوجوانی و جوانی ﺣﻜﺎﻳـﺖ  دارد(Nicholson,2000) . ﻧﺘﺎﻳﺞ ﺗﺤﻘﻴﻖ ﻣـﺎرش و ﻫﻤﻜـﺎران  از ارﺗﺒـﺎط دﻟﺒـﺴﺘﮕﻲ  ﻧﺎاﻳﻤﻦ ﺑﺎ ﻣﺸﻜﻼت رﻓﺘﺎری و ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻫﺎی رﻓﺘـﺎر ﭘـﺮﺧﻄـﺮدر ﺳﺎلﻫﺎی ﺑﻌﺪی زﻧﺪﮔﻲ ﺣﻜﺎﻳﺖ ﻣﻲ کند(Marsh, 2003) .

- اسروفه (1996) بیان می دارد که پریشانی حاصل از جدایی یکی از اولین اشکال اضطراب است که توسط کودکان تجربه می شود و بنابراین ممکن است این مسئله پیشرو اختلالات اضطراب در آینده باشد . اضطراب یک علامت هشداردهنده است که خبراز خطری قریب الوقوع میدهد و شخص را برای مقابله یا تهدید آماده ساخته و اورا نسبت به تهدیدات جسمی ، درد، درماندگی ، تنبیه احتمالی یا ناکامی در نیازهای اجتماعی یا جسمی آگاه می سازد یا ازجدایی افراد مورد علاقه ، تهدید موفقیت یا حالت و بالاخره تهدید و تمامیت و کمال خبرمیدهد  . در روانشناسی تحولی پیوند عاطفی بین نوزاد و مادر را دلبستگی می نامند .
طبق نظریه بالبی درون سازی تعاملات بین مادر و کودک تصورات قالبی را در  فرد ایجاد می کند و این تصورات ، مبنایی برای احساس اعتقاد فرد نسبت به دنیای اطراف و نوع تعامل ما با دنیای بیرون  در آینده میشود . طبق نظریه او جدایی از منبع ایمنی بخش   (مادر / مراقب اصلی) میتواند منشا یا گسستگی ارتباط فرد با دیگر افراد جامعه باشد که کودکان با پرورش سبک دلبستگی به شکلی نا ایمن ، شخصیتی بی عاطفه خواهند داشت که مشخصه آن : کناره گیری هیجانی – فقدان احساس ، ناتوانی در برقراری روابط محبت آمیز و عاطفی با دیگران رد نوجوانی و جوانی است اگرچه وابستگی ناامن به لحاظ نظری در تنظیم مراحل برای توسعه ی بعدی اختلالات اضطراب در نظر گرفته شده است (باولبی، 1973؛ کاسیدی و برین، 1994؛ ماناسیس، بردلی، گلدبرگ، هود و سواینسون، 1994؛ وینفیلد و سایرین، 1999)، با این حال داده های تحقیقات پشتیبان به طور قابل ملاحظه ای محدود است (گرینبرگ، 1999). طبق اطلاعات ما تنها دو مطالعه (لویس، فرینگ، مک گوفوگ و جاسکر، 1984؛ وارن، هوستون، ایگلند و اسروفه، 1997) در مورد رابطه‌ی طولی میان وابستگی در نوزادان و اختلالات اضطراب در آینده انجام شده است.

-   لویس و سایرین (1984) رابطه‌ی طولی میان سابقه‌ی وابستگی نوزادان و گزارش های بعدی مادران از علائم مرتبط با اضطراب کودکان را مورد بررسی قرار داده اند. آن ها به این نتیجه رسیدند که احتمال شکایت های سوماتیک در سن 6 سالگی در پسران با وابستگی ناایمن نسبت به پسران با وابستگی ایمن بیشتر است. و احتمال انزوای اجتماعی در پسران با سابقه‌ی وابستگی دوسوگرا و اجتنابی بیشتر از پسرانی است که دارای وابستگی ایمن هستند. هیچ گونه ارتباط میان وابستگی و اضطراب های بعدی برای دختران مشاهده نشد.

-  وارن و سایرین (1997) به این نتیجه رسیدند که احتمال تشخیص اختلالات اضطراب در سنین 17-5 سالگی در نوزادان با وابستگی دوسوگرا به طور قابل ملاحظه ای بیشتر از نوزادان با وابستگی ایمن یا اجتنابی هستند . علی اکبر حدادی کوهسار درتحقیقی تحت عنوان "رابطه سبک های دلبستگی و ویژگی های شخصیتی با اضطراب " ، نشان داد که سبک دلبستگی اضطرابی با اضطراب رابطه ای مثبت و معنادار دارد و در مورد ویژگی های شخصیتی، بین روان رنجوری و اضطراب رابطه مثبت و معنادار وجود دارد و بین برونگرایی، مسئولیت پذیری، انعطاف پذیری و اضطراب رابطه معنادار منفی وجود دارد. تنها سبک دلبستگی اضطرابی توان پیش بینی کنندگی اضطراب را داشت و از بین مولفه‌های ویژگی شخصیتی، روان رنجوری، توان پیش بینی اضطراب دختران و روان رنجوری و مسئولیت پذیری توان پیش بینی اضطراب پسران را داشت. هم چنین، دختران نسبت به پسران اضطراب بیش تری را نشان دادند.
روانشناسان در بیشتر سالهای قرن حاضر برروابط کودکان باکسانی که مراقبت از آنان را برعهده دارند تاکید کرده اند و این کنشهای متقابل را اساس عمده رشد عاطفی و شناختی قلمداد نموده اند( ماسن و همکاران – ترجمه پاشایی 1380) این نظریه پردازان تمام توجه خود را بر مادر کودک بعنوان کسی که محبت ، توجه ، مراقبت و احساس امنیت یا عدم امنیتی که به کودک میدهد (اهمیتی اساس دارد) متمرکز کرده اند . در رابطه ذاتی میان رفتار دلبستگی و تنیدگی ، دلبستگی ایمن بعنوان یک عامل محافظت کننده اساسی که منجر به ارزیابی مثبت و راهبردهای مقابله ای سازنده میشود در نظر گرفته شده است .
برعکس دلبستگی ناایمن بعنوان یک عامل خطرساز بنیادین درنظرگرفته شده است که منجر به ارزیابی مفید در راهبردهای مقایسه ای و کمتر مفید و سازنده میشود ( به نقل از هادی نژاد 1382) دلبستگی فقط به دوره نوزادی محدود نمیشود و در مراحل بعدی زندگی تدوام دارد و زندگی فرد را تحت تاثیر قرار میدهد( عطاری و همکاران 1383) واترز 1977 بیان داشته است که کودکان دلبسته نا ایمن در مواجهه با مشکلات سریعاً برانگیخته میشود ، یعنی هیجان محور عمل میکنند براحتی ناامید میشوند و قادر به کمک گرفتن از مراقب خود نیستند دلبستگی به طورکلی یعنی مامنی ازآسایش ، امنیتی برای کاوش و جستجو کردن و منعی برای اطمینان بخشی به کودک ، زمانی که دچار پریشانی میشود( سروف آکلید، کارسون و کولینز) دلبستگی فقط نظریه تحول کودک نیست بلکه نظریه تحول در گستره حیات نیز هست ( وایس 1994) وی عقیده دارد داشتن این که فردی وجود دارد که نگران شماست و شما را درذهن خود دارد، در هر سن و هر شرایطی منع و پایگاهی ایمنی بخش برای فرد است طبق نظریه بالبی ( به نقل از گودین2003) روابط دلبستگی همیشه موجودند و در سراسر چرخه زندگی فعال هستند و برفعالیتهای مهم دوره بزرگسالی موثرند .بالبی معتقد بود (به نقل از بار تولومو و موردیتز 1991) کودکان تجربیاتشان را با مراقبین خود درونی میکنند، طوری که روابط دلبستگی ابتدایی آنها مانند مدلی کاربردی یا الگویی در روابط آینده نقش بازی میکنند. دوره نوجوانی و ابتدای جوانی دوره ایی مهم و ویژه در چرخه رشدی هر انسانی است که فرایند فردیت و جدایی انسان از خانواده را می گیرد در این فرایند خانواده نقش محوری در رشد هیجانی و شناختی هر انسانی بازی می کند .

  نتیجه گیری:

موجودات انسانی با سیستم دلبستگی متولد می شوند، که به منظور حفظ ونگهداری مجاورت با افرادی که در موقعیت های استرس آور مهم هستندکار می کند. این سیستم کارکرد اساسی تنظیم را انجام می دهد ودر رفتارهایی نظیر جستجو کردن حمایت، آشکار می شود. تجربیات اولیه ی کودک- مادر، بازنمایی کودک ازخود واهمیت دیگران را شکل می دهند واین ها درتمام گستره ی زندگی فعال باقی می مانند.

نتیجه عمده کنش متقابل بین مادر و کودک، به وجود آمدن نوعی دلبستگی عاطفی بین فرزند و مادر است. این دلبستگی و ارتباط عاطفی با مادر است که سبب می‌شود کودک به دنبال آسایش حاصل از وجود مادر باشد. بخصوص هنگامی که احساس ترس و عدم اطمینان می‌کند، بالبی و مری اینسورت معتقدند که همه کودکان به هنجار احساس دلبستگی پیدا می‌کنند و دلبستگی شد شالوده رشد عاطفی و اجتماعی سالم در دوران بزرگسالی را پی‌ریزی می‌کند. در واقع دلبستگی‌های انسان نقش حیاتی در زندگی وی ایفا می‌کند.

از آنجایی که  اساس و بنیان سبک‌های دلبستگی در دوران شیرخوارگی شکل می‌گیرد و نیز نوع سبک دلبستگی افراد در شخصیت و زندگی بزرگسالی آن‌ها تاثیر می‌گذارد؛ بنابراین به والدین به ویژه مادران توصیه می‌شود که الگوی پرورش فرزند به صورت دلبسته ایمن را آموزش ببینند یا یاد بگیرند تا فرزندان خود را به صورت دلبسته ایمن پرورش دهند.

مشاهدات بالبی منجر به این باور شد که نه تنها روابط کودک- مادر برای کارکردهای بعدی مهم هستند ، بلکه او اعتقاد دارد این روابط اهمیت حیاتی برای کودک دارد. بالبی وهمکارش رابر تسون مشاهده کردند کودکان هنگامی که از مادرشان جدا می شوند.حتی اگر آنها توسط شخص دیگری مراقبت وتغذیه شده باشند، درماندگی شدیدی راتجربه می کنند. برای بالبی این سوال پیش آمد که چرا مادران این قدر برای کودکان اهمیت دارند.

تحقیقات دلبستگی هم اکنون توجه خود را بر روی ارتباط کودک - پدر ومادر، در طی مراحل بعدی زندگی معطوف کرده است. تحقیقات مبتنی بر نظریه دلبستگی به طور هماهنگ یافته های نیرومندی را تولید کرده اند که اثبات می کنند، دسترسی عاطفی به سوی دیگران به طور معنا داری با تجربیات دلبستگی اولیه پیوند یافته است.

ترسها چه واقعی یا خیالی سبب می شوند که کودک مراقبت را ازیک شخص خاص که معمولامادر است جستجو کند. پیوند عاطفی بین کودک - مادر یک ارتباط ضروری برای سلامت اجتماعی- هیجانی کودک است. زمانی که این ارتباط تهدید می شود، یا به مدت طولانی کودک از مادر جدا می شود ویا فقدان مادر رخ میدهد ؛ کودکان غمگینی ، افسردگی، خشم و اضطراب را تجربه می کنند. همه ی کودکان وبه خصوص کودکان بین سنین شش یا هفت ماهگی وسه سالگی به جدا شدن از پدر ومادرخود حساس هستند (زاب، 97:1382).

در واقع سیستم دلبستگی دو هدف عمده دارد:

1- اطمینان از ایمنی دربرابر تهدیدهای محیط پیرامونی به وسیله ی حفظ کردن مجاورت وتماس با چهره های دلبستگی،

2- استفاده از چهره های دلبستگی به عنوان پایگاهی ایمن برای کشف محیط به طور مستقل ، در زمان هایی که ایمنی وجود دارد. به طور کلی سیستم دلبستگی به عنوان تعیین کننده ذاتی وتکاملی سیستم پستانداران، به منظور به حداکثر رساندن امکان زنده ماندن کودک تازه متولد شده که فاقد امکانات ضروری برای زیست داشتن به طور مستقل می باشد، تعریف شده است.

گمان می رود سیستم رفتاری ترس به طور نزدیک با سیستم دلبستگی در ارتباط است. برای بالبی کارکرد زیست شناسی سیستم ترس مشابه سیستم دلبستگی، محافظت کننده است. از نظر بیولوژیکی سیستم ترس باعث می شود کودکان ازمحرک های مشخصی بترسند. بدون این که چنین ترسی زنده ماندن وتولید مثل کاهش می یابد به همین دلیل دلبستگی و سیستم ترس با هم جفت شده اند، بنابراین ترس کودک رفتار دلبستگی او را افزایش می دهد که کودکی که محرکی را ترسناک می پندارد حفاظت را جستجو می کند. حضور و غیاب چهره های دلبستگی نقش مهمی را در فعالیت سیستم ترس کودک بازی می کند. همچنین در دسترس وقابل پذیرش بودن چهره های دلبستگی کودک را بسیار کمتر مستعد ترس می سازد. به طور کل می توان گفت فعالیت سیستم رفتاری ترس، فعالیت سیستم دلبستگی را افزایش می دهد. بالبی دو سیستم دیگر را تعریف می کند که ارتباط تنگاتنگی با سیستم دلبستگی دارند. سیستم جامع پذیری. اگر چه بالبی این سیستم رفتاری را به صورت گسترده بحث نکرده است ولی سیستم جمع پذیری از سیستم رفتاری دلبستگی متفاوت است. برنسون به پیوند جویی به عنوان سیستم انطباقی که درکودکی حاضر می شود واز سیستم دلبستگی جدا است. بنابراین سیستم جامع پذیری به عنوان سازمانی که از نظر زیست شناسی پی ریزی شده است که تمایل به بقا را افزایش می دهد، تعریف شده است.  

 منبع:migna

        

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد